جدايي از مامان
هفته پيش مامان شنبه و يكشنبه رو قرار بود يه دوره آموزشي بره شيراز از صبح جمعه مامان كم كم بهم گفت اما من ميگفتم نرو باشه برو دانشگاه اينجا نرو دانشگاه شيراز. عصر كه سها اومده بود و باهم بازي ميكرديم من خوشحال بودم و به مامان گفتم باشه تو برو ولي زود بيا برام موش هم بيار اما شب قبل رفتن كه خونه مامان جون بوديم اصلا از مامان جدا نميشدم باهاش تا ترمينال اومدم و آنچنان گريه هاي جانكاهيي ميكردم و جملات قصاري ميگفتم كه دل سنگم آب ميشد اما بالاخره مامان رفت و من اون شب بعد از دوبار پارك رفتن و كلي تبلت نگاه كردن ساعت 3 خوابيدم و كلا اون دو روز همش رفتم كنارك پارك نمايشگاه بازي هاي فكري و كلا بد عادت شدم و قضيه پارك رفتن كه از سرم افتاده بود د...
نویسنده :
مهرسا
13:51